پیکر زنده یاد انور صفدری طی مراسم خاص بخاک سپرده شد
گزارشگر:حسین آقا جوادی گزارشگر:حسین آقا جوادی

 

 

پیکر زنده یاد انور صفدری طی مراسم خاص بخاک سپرده شد

پیکر زنده یاد محمد انور صفدری روز شنبه مورخ 14 اگست 2012 حوالی ساعت 11 قبل از چاشت طی مراسم باشکوه در آرامگاه شهر فرانکفورت بخاک سپرده شد. در تشیع جنازه مرحوم انور صفدری علاوه بر اعضای خانواده وبازماندگان مرحومی تعداد کثیر ی از  همکاران ، یاران ،رفیقان ودوستان او از شهرهای آلمان،هالند، بلجیم وانگلستان شرکت ورزیده وبا ادای احترام برای اخرین بار با مرحومی وداع کردند.

در مراسم خاکسپاری ،  زندگینامه مختصر محمد انور صفدری توسط حسین آقا جوادی قرائت گردید وبعدآ  فرید احمد مزدک در مورد شخصیت، کارکردها وسجایای نیک انور مختصرآ صحبت نموده و از خاطرات مشترک با مرحومی یادآوری کردند.

درختم مراسم، عالم اندیشمند آقای مشکور کابلی سخنرانی پُر محتوی ارایه داشته وبه روح مرحوم مغفور اتحاف ادعیه نمودند.

بعد از ظهر همان روز مراسم فاتحه در مسجد شهر فرانکفورت برگزار گردیده بود که در آن بازهم تعداد زیاد از هموطنان ما اشتراک ورزیده وبا خانواده وبازماندگان مرحومی ابراز تسلیت ، غمشریکی وهمدردی کردند.

قابل تذکراست که پیام های تسلیت وهمدردی ازجانب دوستان وعزیزان از کابل ، شورای اروپایی حزب مردم افغانستان، شورای اروپائی حزب متحد ملی وکمیته فعالین ح.د.خ.ا . ویکتعداد نهاد ها ، سازمانها وشخصیتهای سیاسی، فرهنگی واجتماعی مواصلت ورزیده که  خانواده وبازماندگان زنده یاد انور از همه این عزیزان اظهار شکران وسپاس نمودند.

 

نوشته:حسین آقا جوادی

زندگینامه مختصر زنده یاد محمد انور صفدری

محمد انور صفدری فرزند  صفدرعلی خان ، در سال 1959  میلادی در جاغوری یکی از ولسوالی های ولایت غزنی دیده به جهان کشود. در مدرسه ابتدائیه زادگاهش خواندن ونوشتن را فراگرفت  . این فرزند رنج وزحمت در نوجوانی جبرآ خانه وخانواده را ترک گفت وبه شهر کابل آمد و  بعد از سرگردانی وپریشانی های زیاد در خانوادۀ زنده یاد محمد طاهر صافی راه یافت و چون عضو آن خانواده به  زندگی خویش ادامه داد . به کمک وحمایت اعضای دلسوز وروشنفکر همین خانواده بعد از سپری نمودن امتحان سویه شامل متوسطه کارته پروان گردید وبعدآ به لیسه نادریه رفت .  یکی از مشخصه های دوران کودکی ونوجوانی او هوش وذکاوت عالی اش بود. باشوق وعلاقه مطالعه میکرد وجستجوگرخوب بود.او باآثار بزرگان ادبیات پارسی آشنائی داشت، اشعار حافظ وسعدی را میخواند وحفظ میکردو به آموزش تاریخ افغانستان میپرداخت .همچنان به آثار شاملو ، اخوان وفروغ دلبستگی خاص داشت . در سه سال اخیر اشعار مولانای بزرگ و داستانهای  محمود دولت آبادی  نزدیک ترین همراهان وی بودند .

زندگی سیاسی ومبارزات اجتماعی اش در لیسه نادریه رقم خورد ودرچوکات س.د.ج.ا وح.د.خ.ا بفعالیتهای سیاسی واجتماعی آغازکرد. دردشوارترین لحظات استوار وبامتانت  به مبارزات خود دراه ترقی ، عدالت اجتماعی وتآمین دموکراسی در کشور ادامه میداد.در شرایط اختناق و استبداد  حاکمیت امین خانه اش به ستاد زیرزمینی فعالیتهای کادرهای رهبری س.د.ج.ا  تبدیل شده بودوبا قبول هرگونه ریسک وخطر به مبارزه ادامه میداد.

از سال 1980 به بعد انور صفدری به کار و انجام وظیفه  دربخش های مختلف سازمان دمو کراتیک جوانان و ساختار دولت پرداخت .  در آغاز بحیث مسئول جوانان وزارت امنیت دولتی وپسانها بحیث منشی کمیته مرکزی س.د.ج.ا ایفای وظیفه کرد.ازسال 1988 بحیث دپلومات در سفارت افغانستان مقیم ماسکو تقرر یافت.رفیق انور صفدری در تمام این پُست ها باروحیه عالی وطنپرستانه وبسیار صادقانه ایفای دَین نمود. همزمان با کار به تحصیل ادامه داده ودر سال 1987موفق گردید از دانشکده شبانه علوم اجتماعی دانشگاه کابل دپلوم فراغت دریافت نماید. ازدواج  او در سال 1983 با محترمه ناهید  فصل جدیدی را در زندگی اش کُشود . انور و ناهید با عشق و علاقۀ فراوان به تشکیل خانواده پرداختند و از خم و پیچ های زیاد زندگی موفقانه گذشتند .

خانوادۀ صفدری درسال 1993 به کشور آلمان مهاجرت کرده و  در شهر فرانکفورت سکونت گزید. مرحوم صفدری درسال 2007 دچار یک بیماری صعب العلاج گردید و پنج سال متمادی با روحیه بسیار بلند  بااین مرض مهلک پنجه نرم کرد. روحیه عالی ، استواری ومقاومت اش در برابر این بیماری کشنده واقعآ تحسین برانگیز وقابل ستایش بود. او علی الرغم ضعف وناتوانی ناشی از بیماری کتاب میخواندو مطالعات خودرا منسجم تر سروسامان میداد . شناخت خودرا از مولانا ی بلخ  زندگی ، اندیشه واشعار او عمیقتر میساخت.باری به بهانه صحت یابی او یاران وهمکاران سابق اش در فرانکفورت جمع شدند. در این مجلس او از مولانا گفت واز مثنوی چیزهای باصدای بلند خواند و دوستان و یاران خویش را شادی ، هیجان و امید بخشید .

بادریغ ودرد که دگر بیماری مجال اش نداد وبتاریخ   7  اگست 2012 با زندگی ، خانواده ، دوستان ویاران خود برای همیشه وداع گفت وهمه را سوگوار و اندوهگین ساخت.

یادگار های انورصفدری دختران شایسته و آگاه او سپیده صفدری و الهه صفدری نگهداران نام ونشان اواند  . دوشیزه سپیده  دانشکده طب را تمام کرده وهمین اکنون بحیث داکتر دریکی از شفاخانه های فرانکفورت ایفای وظیفه مینماید ودوشیزه الهه مصروف تحصیلات دانشگاهی خویش  است. نقش انور در پهلوی همسرش  ناهید جان درتعلیم وتربیه فرزندان صالح و آگاه  قابل تمجید است.

محمدانورصفدری ازسجایای نیک انسانی واخلاقی برخوردار بود . اویک انسان شجاع ،دلیر،صمیمی واز اعتماد بنفس عالی برخوردار بود. همیشه جوینده بود و مطالعه میکرد  در بحث ها وگفتگوها با علاقه شرکت میکرد . او گوینده و شنونده خوب ، دراک و صمیمی  بود. مهمتر از همه اویک پدر خوب وفداکار برای فرزندان وخانواده اش ، یک رفیق  ویک دوست صمیمی  برای رفیقان ودوستان اش بود .

یادش زنده و گرامی با د

 

 

از طرف رفقا و دوستان مقيم كابل .:

بسم الله الرحمن الرحيم

الهي، جايگاه اش جنت فردوس برين باد، بگوئيد، بگوئيد كه آمين، يارب العالمين.

جناب احمدشاه راستا، اقارب،عزاداران، متعلقين و متعلقات مرحومي، بخصوص بانوي بزرگوار، مادر فرزندان انورمغفور، بادرد و دريغ كه از وفات نابهنگام محمد انور صفدر، سالار كندك هاي رزمي جوانان سر به كف و جان بر لب ميهن، در ديار غربت و جلاي وطن، از طريق رسانه هاي الكترونيكي اطلاع يافتيم. با درد و تلخي تحمل كرديم. مژه بر اشك سائيديم و لب حسرت با دندان گزيديم و پيوسته اوف و آه كشيديم و به هر دوست و آشنا كه رسيديم قصه و غصه بدرود او گفتيم. چه كنيم، آسمان دور و زمين سخت!

قالو لله و انا اليه راجعون

انور صفدر، ديگر در ميان ما نيست، او از اثر بيماري طولاني كه عايد حالش بود، سالهاي مهاجرت، زجر كشيد، رنج برد و دمي نياسود. بالاخره در اين ايام متبرك ماه رمضان به خاطره ها پيوست. روح اش شاد باد،

رفقا، اقارب و بازماندگان آن مرحومي، مراتب تسليت و تعزيت مخلصانه ما را بپذيريد. روي قرزندانش را با مهر و محبت ميبوسيم و بر سر شان دست نوازش ميكشيم. براي شان صبر جميل و اجر جزيل آرزو ميكنيم.

كابليان دعاگوي شما، هريك:

فاروق ثواب، بصير حميدي، رازق مهرپور، راويل سينگ، سيد محمد مل، محمد زمان امين، فيض الله ذكي، جيلاني، قطب الدين شرفمل، نورالدين بدري، محمد عالم اميد، غلام حيدرسانچاركي، محمد رفيق برومند، عبدالحق مقيم، حبيبه روابط بين المللي، وجيهه رستگار، محمد امين حبيب يار، عزيزصديقي مالي، حبيب شمال، رسول شكيب، حفيظ وصال، حفيظ بچه قصاب، بسم الله بسمل، مسعود الله كارگر، ضيا الله كارگر، بشيربيژن، داوود شايق، محمد خان دانش، خدايداد بدخشاني.

 

لالا رزاق

کابل 20 اسد

 

ای وای برادرم !

چگونه باهم برادرهم شدیم ؟

 

سوگمندانه حادثه ی ناگواری که همين اکنون پیش آمده ، می خواهم درارتباط به آن گذشته را به یاد آورم .

فراموشم شده است، دقیق بیادم نمی آید که چه وقت بود؟

گمان می کنم سال 1355 ویا 1356 بود ؛ مصروفيت سياسی و اجتماعی داشتم: عضو ناحیۀ حزبی یازدهم شهرکابل و مصروف در بخش سازمانهای اجتماعی بودم . منشی ناحیۀ حزبی مان رفیق امان جان مهرورز بود، اما کار جلسات سازمانهای اجتماعی، گاهی توسط رفیق شهبال و گاهی هم از سوی رفیق غیاثی به پیش برده می شد . شرکت کنندگان جلسات سازمانهای اجتماعی را ، مسئولین پيشبرد کار اين بخش، از نواحی مختلف شهر کابل تشکيل می داد، که از جمله اشتراک رفیق فرید احمد مزدک را در جلسات یاد شده بخاطر دارم.

روزی در یکی از جلسات که کارآن را رفیق برهان الدین غیاثی به پيش می برُد، رفیق مزدک پیشنهاد گونه به جلسه گفت: رفیق نو جوانی داریم که "انور" نام دارد، در یکی از فامیلهای رفقا کار میکند ؛  در کار های حزبی با پشت کار ، بالنده و رشد یابنده است ، ولی بنا بر مشکلاتی بیشتر از این نمی تواند در خانه آن رفیق بماند .هرگاه کدام یک از رفقا امکان مواظبت و نگهداری او را با خود داشته باشد، خوب خواهد بود که او از آنجا کوچ و در منزل یکی از رفقا جابجا شود.

از شمار رفقاء من اظهار داشتم : اگر رفیق « انور » خواسته باشد ، میتواند مانند برادرم با من يک جا زندگی کند . اين حرف پذيرفته شد. فردای آن روز رفیق مزدک، رفيق انور را در پیشروی بایسکلش به محل کارم آورده و با هم معرفی شدیم. خودم در آن وقت در یک خانۀ کوچک کرایی در آخرین محلۀ خیرخانه با خانم و اولین پسرم زندگی می نمودیم ؛ با آمدن رفيق انور يک عضو ديگر درفاميل ما افزوده شد و مدت بيشتر از دو سال باهم يک جا زندگی کرديم.

درآن زمان " انور جان " تخمیناً شانزده ساله مینمود و به این حساب از بنده ده سال کوچکتر بود ؛ اما از نگاه هوش ، ذکاوت ، مایۀ معنوی زندگی ، پشت کار و درایت سیاسی و حزبی ، پیش بینی رویداد ها و آینده نگری؛ در تدبیر منزل و نظم و نسق خانواده ، به یک مرد کهنسال کارکشته و با تجربه می ماند ؛ به زودی مورد احترام اعضای خانواده قرار گرفت ؛ بزرگ و سرور فامیل کوچکمان گردید .

" انور جان" دیگر آن نو جوان شانزده ساله نبود ؛ بل مسئولیت مواظبت فامیل را بعهده گرفت؛ یاور بی بدیل زندگی ام گردید : وقتی که ستم « امین » بیداد می کرد ، بنده مدت قریب به یک سال زندانی بودم و برادر بیولوژیکیم که افسر دانشگاه نظامی بود و بدست دژخيمان امينی شهید شده بود؛ رفيق انور در پهلوی رزم و پیکار دلیرانۀ حزبی ، فامیل مان را نیز اعاشه و مواظبت می نمود . وقتی که خود متأهل و صاحب فامیل گردید ، ما همچنان بمثابۀ دوستان نزدیک و همسایۀ نیک و صميمی باقی مانديم .

زمانی که غده های بدخیم سرطانی به پیکرش چسپیده بودند، به عیادتش رفتم؛ در بستر بيماری چنان مورال و روحیه ی بلندی داشت ، که باورم نمی شد که به چنان مريضی ای مصاب باشد. مرا دلداری می داد ؛ به آینده امید وار می ساخت ؛ شیوۀ بهترزیست در مهاجرت را می آموزانید. بعد از آن درحالی که دچار بيماری بود، دو بار به سویدن آمد، مدتی باهم بودیم ؛ از آسمان و ریسمان گز می نمودیم ؛ از هر گوشه و بیشه ی قصه می گفتیم؛ بیشتر از همه از مولانا جلال الدین محمد بلخی سخن می زد و آثارش را مطالعه می نمود .

در بهار سال گذشته مرا از سویدن به آلمان خواست ، تکت دو طرفۀ هواپیمای مرا نیز گرفت، باهم بکابل آمدیم . مدتی را در این جا بسر برد . بیشتر با هم می دیدیم و هرچه می گفتیم . حسب معمول اکثر از زعمای کشور غیبت و از اهل دولت شکایت می نمودیم و به حال گدایان و پودریهای بی شمار و بی نظمی های بی پایان شهر کابل تأسف می خوردیم.

دو ماه قبل برایم زنگ زد، احوالم را پرسید ؛ اطمینان داد، که حالش خوب است، خرسند شدم که بهبود یافته است؛ ولی روز چهارشنبه مورخ هجدۀ اسد 1391 حوالی ساعت 2 بعد از ظهر به وقت کابل، رفیق شفیقی ازدست دادن رفيق انور را برایم تسلیت گفت. همان لحظه سيمای خودش، چهرۀ معصومانۀ دخترانش، مهربانیهايش ، دلداریها و کمکهایش نسبت به خودم، پیش چشمانم حضور يافت .

در همين جا بود که دلم بيشتر بحال خودم سوخت. زیرا می بينم که دیگر آن رفيق انور با من نیست ؛ در سراب زندگی تنهای تنها مانده ام ؛ دیگر چه کسی در هنگام تنگدستی به من دست معاونت دراز خواهد کرد ؟ ای زندگی نفرین بتو !

در این کابل ما، که شب و روز بر سر تعدادی دالر می بارد ؛ ولی برای من درد آور این است که توانايی خرید تکت هوا پیمایی را ندارم تا به آلمان سفر نمایم و برادری، که عمری بار گران روز گار مرا به دوش کشیده بود ، حالا برای لحظه ی جنازه اش را به شانه بردارم ؛ و دسته گلی بر سر خاکش بگذارم ، بر سر دختران معصومش دستی بکشم و در مراسم تدفین و محفل فاتحه اش شرکت نمایم. ناگزیر و با عالمی از یأس، بدین وسیله به فرزندانش : سپیده جان و الاهه جان ، به خانمش ناهید جان ، به برادرانش و همرزمان سابق و دوستان کنونی اش تسلیت می گویم و صبر جمیل می خواهیم .

با خودش الوداع ، الوداع ، والوداع !

انور جان ! تو رفتی و من به نوبت استاده ام !

راهت سپید !

روانت شاد !


August 23rd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها